سوز می آمد...سردم شد...!
برف بود و برف...
بافتم و بافتم...
تارهای "رویا" را به جان پودهای "کمبود"...
کم داشتمت...!
بافتم... رج به رج...
"خیالت" را...
بر تن عریان "تنهاییم"...
و...انگار بودی...!
گرم که نه...
بقیه در ادامه مطلب
سوز می آمد...سردم شد...!
برف بود و برف...
بافتم و بافتم...
تارهای "رویا" را به جان پودهای "کمبود"...
کم داشتمت...!
بافتم... رج به رج...
"خیالت" را...
بر تن عریان "تنهاییم"...
و...انگار بودی...!
گرم که نه...
آب شدم... از شرم حضورت...!