یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند ، جلوی ویترین یک مغازه می ایستند .
دختر : وای چه پالتوی زیبایی !
پسر : عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری ؟
وارد مغازه میشوند ، دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده . . .
پسر : ببخشید قیمت این پالتو چنده ؟
فروشنده : 360 هزار تومان !
پسر : باشه میخرمش . . . !
دختر : آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟!
پسر : پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر : ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری . . .
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه :
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم .
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن . . .
پسر : عزیزم من رو دوست داری؟
دختر : آره
پسر : چقدر؟
دختر : خیلی !
پسر : یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه !
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم . . .
دست دختر را میگیرد . . .
فالگیر : بختت بلنده دختر ، زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان ، عاشقی عاشق !
بقیه در ادامه مطلب